شب سنگین

ساخت وبلاگ
امشب دلم خیلی گرفته

خیلییی زیاد

این اتفاق ناباورانه حالمو خیلی بد کرده،

ازش پرسیدم حالتون؟

گفت خوبم،

اما من خیلی بدبودم،

مطئنم اونم خوب نبود،

اما گفت خوبم،

بعدش ی کم حرف زدیم، حالم خوب نشد، دلم بیشتر گرفت

خداحافظی نکردم، فقط گفتم شبتون آروم

بعدش نمیدونم چی شد،

 گریه کردم

خیلی

 آخه حقش این نبود

من همیشه ازاینکه خوشبخته خوشحال بودم، ی جور ایی خیالم راحت بود

اما حالا اون احساس خوشبختی نمیکنه،

ولی 

ولی من یقین دارم اتفاقی که در شرف وقوعه به نفعشه، چون از خدا خیرشو خواستم، پس هرچی پیش بیاد خیر و صلاحش همونه...

جزیره ی شعر...
ما را در سایت جزیره ی شعر دنبال می کنید

برچسب : سنگین, نویسنده : toodago بازدید : 213 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 13:40