من هستم و بیدار و گاهی غرق در افکار خویشم
در ذهن بیدارم به فکر درد و ریشم
من زخم دارم از طبیبم باز پرسید
از زهر هجران نالم و از دردنیشم
من در سرای بخت، خوش یاری ندیدم
از خلق واز هر انس من لابد بریدم
من خسته ام ،نالان زدرد بی رفیقم
من لا عجب از اینوعجب من خود عجیبم
استاد بودم بی کتاب و درس ومکتب
در امتحان آخر سالم اسیرم
بی عشق تودانی چه آید بر سر من
تا عرش اعلی میرود بی تو نفیرم
نوشته شده در یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱ساعت 19:4 توسط استاد|
جزیره ی شعر...برچسب : نویسنده : toodago بازدید : 110