خواب

ساخت وبلاگ

گاهی درون نیمه شب بیدار 

در فکر تو آهسته درگیرم‌

پنهان زچشم عافیت هر شب 

با خاطرت پیمانه میگیرم 

بی شک هزاران خانه تقدیر 

از بی تو بون های تو پر شد 

غم ناله های هجرتت با من 

عبرت سرای مور و مردم شد 

احسنت گفتم بر دلم دیشب .

گفتم خودت را باختی ای دل 

تنها به یک مصرع به یک نامه 

در کوی عشاقان بماندی دل 

وقتی که رفتی از حریم ما 

دیباچه ها را با غم فرقت 

دیباچه ها را  با غم و حسرت 

پیوست مجمر های خونین شد 

خنجر برای فلب ما کم بود 

دیباچه های درد شیرین شد

فرهاد  عشقی که در سر داشت 

درد که صیقل داد و شیرین شد 

چون با ر تنهایی به دوشش بود 

عزلت نشین و مرد مسکین شد 

دنیا چرا با من نمی آیی 

دنیا چرا دیگر نمیخوانی

ما عشق را در پنجره دیدیم 

ما با صدای عشق رقصیدیم 

در جعد گیسوی پریشانش 

باهر خمش کیفور کیفوریم 

جانا نگاهی کن بیا بازم 

تا با نگاهت زندگی بازم 

برگرد ای عشق و جنون درهم 

برگرد من با یاد تو شادم 

از بس نبودی و نمی یابم 

با خاطرت افسانه میسازم 

افسونگر زیبا بیا مرا دریاب 

این جاودان عشق است واهی نیست 

صحبت زدرد و دوری از جان است 

در کوی تو هرگز تباهی نیست .

نوشته شده در جمعه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱ساعت 5:53 توسط استاد|

جزیره ی شعر...
ما را در سایت جزیره ی شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : toodago بازدید : 137 تاريخ : شنبه 7 خرداد 1401 ساعت: 17:14